من با تو خوشنودم و خرسند
من با تو شادم
من بی تو ویرانم ولیکن
با تو آبادم
من با تو ای اندیشهی زیبایی و شوق
از قید هر چه دوزخی و زشتی آزادم
لبخندت
آن لبان چون قندت
چهرهی شادمان و خرسندت
و آن نگاه رسته از بندت
جاودانه باد جاودانه باد!
مرگ را بی محل بگذار
من زندگی را بر زین اسبی سفید دیدم
با سمهای طلایی و یال افشانش
من زندگی را در کوچههای محلهی دلگشا دیدم
پریوار در پوششی از حریر سبز
با لیخندی درخشان
که چیزی فراتر از دندانهای سفید و لبهای ارغوانی بود
با چشمکی که جوانی من و جهان پیرامون را
در تابی ابدی گرفت
زندگی از همین کوچه های محلاتمان آغاز وجریان می یابد... شعرت خیلی باحال بود.سری به ما هم بزن
شعرت خیلی خوب بود
سلام آقای رضایی
خیلی قشنگه ...
...که چون موجی همیشه مرا به ساحل تو میرساند
موفق بشی ...
سلام آقای رضایی
چه خبر؟
مرسی از شعر شما
موفق بشی.
سلام شعر های خوبی دارین همشهری عزیز موفق باشید
سلام
زیبا بود.
مرسی
جالبن اقای رضایی
سلام علی عزیز
شعرت قشنگه خدا حفظت کند
من زندگی را بر زین اسبی سفید دیدم
.من زندگی را در کوچه های محله ی دلگشا دیدم.
با لبخندی درخشان !(اشتباه ادبی و دستوری).
در کل ضعیف .
کاکای گلم بیش از اون که فکرش بکنی برام عزیزی و بهت احترام انوسوم مه همیشه از وبلاگ خاشت دیدن اکنم چون
جهان بینی توش اگینم چون از عکسون تکراری و خبرون مربوط به موسیقی و سایر مسائل که مربوط به جامعه هرمزگان ایران
و جهان نی تو وبلاگت ناگینم.
از آشنایی با شما منج عزیز خوشوقت شدم.
سلام خالو جان
عجب حس خاشی سر پسینی تو رگوم جاری بود . ممنون از شما
سلام. اولین باره که سر میزنم ولی فکر می کنم مهمان همیشگی وبلاگت باشم. خیلی عالی بود. سری هم به ما بزن.